شانه هايت را به شانه هايم بسپار تا استوار پيش بروم تا در قدح چشمانت
گرماي وجود خورشيد را احساس كنم دستانت را در دستان من بگذار
تا از وجود تو ذره ذره به هستي برسم تا تكيه گاه امن خستگي هايم شوي
تا پر صلابت تر از ديروز به فرداهاي پر نور قدم بگذارم
من تو را نگاه مي كنم و جهان رنگ مي بازد من با تؤام
هميشه تر از ديروزدر فكر پراكندن آواز عشق
دردور دست ترين تاريكخانه هاي تنم در فكر زيبا كردن مردابهاي مرده و
طعم خوش زندگي
نظرات شما عزیزان: